یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۳ - ۰۷:۱۸
۰ نفر

مینا مولایی: تا حالا فرشته دیده‌اید؟! در‌رؤیا نه، همین جا روی زمین در دنیای واقعی، بین بقیه آدم‌ها؟! ما دیروز چند تا فرشته دیدیم.

کودک سرطانی

  فرشته‌ها داخل اتاق‌هاي كوچك و بزرگ بخش عفوني بيمارستان كودكان بهرامي پرسه مي‌زدند. با سروصورت و لباس‌هاي رنگي، داخل اتاق‌ها راه مي‌رفتند و ديوارهاي بيمارستان رنگ عشق مي‌گرفت. فرشته‌ها بدون بال پرواز مي‌كردند زير سقف اتاق‌ها؛ سقفي كه حالا آبي شده و پر از لكه‌هاي سفيد ابر و ‌ماه و ستاره‌هاي شبرنگ بود تا بچه‌هاي بيمار وقتي كه اينجا زير سقف اين اتاق‌ها روي تخت مي‌خوابند آسمان آبي و شب‌هاي پرستاره را از ياد نبرند. فرشته‌ها بال نداشتند؛ مثل ما و شما روي دوتا پاهايشان راه مي‌رفتند. اسم‌هاي عجيب و غريب نداشتند؛ يكي حديث بود و يكي طليعه؛ يكي نصير و يكي حميد؛ يكي امير و يكي نگار و... . فرشته‌ها براي فرشته‌هايي پاك‌تر و معصوم‌تر از خودشان كار مي‌كردند؛ بچه‌هاي كوچك سرطاني، بچه‌هاي بيمار؛ بچه‌هايي كه دست سرنوشت مدتي مهمان اتاق‌هاي سرد و بي‌روح بيمارستان‌شان كرده بود و حالا فرشته‌ها دست‌به‌دست هم داده بودند تا اين فضا را براي آنها پر از اميد و زندگي كنند؛ فرشته‌هايي كه همگي يك نقطه مشترك داشتند؛ عضويت در يك گروه خيريه؛ «كودكان فرشته‌اند». ما ديروز چند تا فرشته ديديم اما سيد‌نصيرالدين موسوي‌نژاد، مدير اين خيريه، ده‌ها و صدها فرشته بي‌نام و نشان ديگري هم مي‌شناسد؛ همه آنهايي كه در اين سال‌ها كمكش بوده‌اند؛ آنهايي كه آستين همت بالا زده‌اند تا كار خير بكنند؛ آدم‌هايي كه سرشان درد مي‌كند براي برداشتن يك قدم خير. جوان‌ها، پيرها، دخترها و پسرهايي كه از بس كار خير كرده‌اند حالا شده‌اند فرشته‌هايي بي‌بال؛ پيك‌هاي شادي خدا براي كودكان بيمار.

«افتخار خيريه ما بازسازي بخش قديمي و متروكه بيمارستان بهرامي تهران است؛ بخشي كه 12سال متروكه بود و حالا پر از سروصداي بچه‌هاست.» اين را سيدنصيرالدين موسوي‌نژاد مي‌گويد؛ مدير خيريه «كودكان فرشته‌اند»؛ جواني كه معتقد است خدا خودش او را به اين راه هدايت كرده و همه اتفاق‌ها را طوري در كنار هم چيده كه او حالا يك اتاق براي خيريه‌اش در داخل بيمارستان داشته باشد و صدها نفر داوطلبانه و فقط براي رضاي خدا و آرامش دل خودشان عضو اين خيريه باشند. بهتر است ماجرا را از زبان خودش بشنويد؛ «همه‌‌چيز از 6سال پيش شروع شد. هيئت محله ما هميشه در مناسبت نيمه‌شعبان مثل خيلي از هيئت‌هاي ديگر بين مردم شربت و شيريني پخش مي‌كرد اما آن سال من و بچه‌هاي ديگر دور هم جمع شديم و گفتيم اين بار به مناسبت اين عيد و روز مبارك، شربت و شيريني را ببريم در بيمارستان علي‌اصغر و بين بچه‌هاي آنجا پخش كنيم.» اين يك تصميم ساده بود اما وقتي به مرحله اجرا رسيد، سيد و دوستانش براي بچه‌هاي بيمار هديه هم بردند؛ «اين كار ما آنقدر با استقبال بچه‌هاي بيمار روبه‌رو شد كه خودمان هم فكرش را نمي‌كرديم. آن موقع هنوز مثل حالا باب نشده بود كه گروه‌هاي خيريه در بيمارستان‌ها براي بچه‌ها جشن بگيرند و ما تقريبا جزو نخستين گروه‌هايي بوديم كه خودجوش سراغ اين كار رفتيم. سال بعد بچه‌هاي هيئت، ديگر اين كار را انجام ندادند و ترجيح دادند طبق روال قبل شربت و شيريني را بين مردم پخش كنند، اما من دنبال اين كار را گرفتم و با كمك دوستان و افرادي كه مي‌شناختم اين بار دوتا بيمارستان را پوشش داديم.»

لبخند رضايت و شادي بچه‌ها اين بار آنقدر زياد بود كه سيد و دوستانش را به اين فكر انداخت كه در نيمه شعبان سال سوم از شروع فعاليت‌شان كارناوال شادي در بيمارستان راه بيندازند؛ «اين بار با گريم دلقك و تنپوش شخصيت‌هاي كارتوني به بيمارستان‌هاي كودكان رفتيم. تئاتر و نمايش عروسكي اجرا كرديم و به بچه‌ها هديه داديم.»

سال چهارم تعداد افراد داوطلب براي اين كار خير آنقدر زياد شد كه كارناوال شادي آنها تمام بيمارستان‌هاي اطفال تهران را پوشش داد؛ اتفاقي كه خودش يك نشانه بود براي سيد و دوستانش؛ يك نشانه خوب؛ «بعد از نيمه شعبان سال 91 بود كه تصميم گرفتيم يك گروه خيريه رسمي درست كنيم و به‌طور دائم اين كار را انجام بدهيم.»

البته تولد گروه خيريه « كودكان فرشته‌اند» بهانه‌هاي ديگري هم داشت؛ «افراد زيادي، چه غريبه، چه آشنا وقتي از ماجراي كمك ما به بچه‌هاي بيمار سرطاني با خبر مي‌شدند، اعلام آمادگي مي‌كردند كه براي تهيه دارو مبلغي را به‌دست ما برسانند. خود من هميشه در جواب اين تقاضاها مي‌گفتم كه من كسي را سراغ ندارم كه اين پول را به دستش برسانم شما به خيريه‌هايي مثل محك كمك كنيد. بعد كه كم‌كم درگير كار شديم و بيشتر با بيمارستان‌ها ارتباط گرفتيم، با افرادي آشنا شديم كه نياز مادي داشتند؛ چه براي تهيه دارو، چه خوردوخوراك و... اينجا بود كه با خودمان فكر كرديم شايد قرار است ما يك واسطه باشيم براي اينكه گره از مشكل اين افراد نيازمند باز شود، به‌خاطر همين از آن سال گروه خيريه خودمان را رسما تاسيس كرديم.»

از اينجا به بعد بود كه نصير و دوستانش از بين بچه‌هايي كه در اين چند سال هميشه در كارهاي خير پيشقدم بودند هيأت مديره تشكيل دادند و خيريه كوچكشان متولد شد؛ «حوزه كاري ما فقط كمك به بچه‌هاي مبتلا به سرطان نيست بلكه بچه‌هايي كه دچار كم‌خوني شديد هستند را هم پوشش مي‌دهيم چون اين بچه‌ها تحت پوشش محك نيستند(در اساسنامه محك فقط كمك به بچه‌هاي مبتلا به سرطان قيد شده) درحالي‌كه بچه‌هاي دچار كم‌خوني شديد يا حاد هم درگير بيماري سختي هستند كه هزينه‌هاي دارو و درمانش زياد است و خيلي وقت‌ها تأمين اين هزينه‌ها از عهده خانواده‌ها برنمي‌آيد.» به همين دليل بچه‌هاي خيريه كودكان فرشته‌اند، تهيه دارو براي كودكان مبتلا به كم‌خوني‌حاد در تمام بيمارستان‌هاي تهران را به‌عهده گرفته‌اند و همزمان با حضور و فعاليتشان در فضاي بيمارستان‌ها، در اعياد و مناسبت‌هاي مختلف شادي را مهمان بچه‌هاي بيمار و بستري مي‌كنند؛ «بعد از اين سال بود كه در مناسبت‌هاي ديگر به جز نيمه‌شعبان هم بين بچه‌هاي بيمار رفتيم. مثلا در‌ ماه مبارك رمضان موقع افطار بسته‌هاي غذايي بين خانواده‌هاي بچه‌ها كه در بيمارستان و همراه آنها بودند پخش و سعي كرديم در مناسبت‌هاي ملي و مذهبي ديگر هم بين بچه‌هاي بيمار حضور داشته باشيم. حتي با ارتباط‌هايي كه با افراد خير گرفته‌ايم، دستگاه‌هاي پزشكي خريده‌ايم.»

سفر به مشهد

ماه مهر شايد براي خيلي از بچه‌ها‌ ماه شروع مدرسه باشد اما براي بچه‌هاي بيماري كه تحت پوشش اين خيريه هستند،‌ ماه زيارت است؛ زيارت بارگاه امام هشتم(ع)؛ «سفر به مشهد و زيارت امام رضا(ع) يكي از آن ايده‌هايي بود كه با استقبال خانواده‌ها و خود اين بچه‌هاي بيمار روبه‌رو شد. به‌خاطر همين الان 3سال متوالي است پاييز كه شروع مي‌شود با اين بچه‌ها و مادرهايشان راهي مشهد مي‌شويم»؛ كار نيك و پسنديده‌اي كه شايد در ظاهر ساده باشد اما مسئوليت سنگيني را بر دوش سيد و دوستانش گذاشته؛ «به هرحال اين بچه‌ها بيمارند و سنين مختلفي هم دارند؛ از بچه چندماهه و زير يك سال گرفته تا 14-13ساله، مخصوصا امسال كه اكيپ ما 108نفر بود. هماهنگي همه كارهاي مربوط به اين سفر كار سختي است اما خوشبختانه تا حالا همه‌‌چيز خوب پيش رفته. مثل هميشه، امسال هم يك انسان نيكوكار داوطلبانه هزينه اين سفر را داد و ما با قطار عازم مشهد شديم. آنجا هم مسئولين حرم امام‌رضا(ع) با ما همكاري كردند و با قرق حرم و خلوت كردن فضا، كاري كردند تا بچه‌هاي بيمار بتوانند به‌راحتي زيارت كنند. حتي بچه‌ها مهمان غذاي حضرتي شدند. البته چون بچه‌ها بيمارند ما هميشه يك يا 2نفر از پرستارهاي بيمارستان را هم همراهمان مي‌بريم و حتي با بيمارستان دكتر شيخ مشهد هماهنگ مي‌كنيم كه درصورت نياز به خدمات پزشكي به ما كمك كنند. چندنفر از اعضاي خود خيريه هم همراهمان مي‌آيند تا صندلي‌هاي چرخدار بچه‌ها را هل بدهند و حركت و جابه‌جايي را براي آنها راحت‌تر كنند.»

تصور كنيد بچه‌هايي را روي صندلي‌هاي چرخداركه مقابل پنجره فولاد همراه با خادمان و مداحان مهربان حرم زمزمه مي‌كنند: اي صفاي قلب زارم، هرچه دارم از تو دارم... تا قيامت‌ اي رضا جان، سر زخاكت برندارم؛ «خوشبختانه جواب زيارت امسال را هم خيلي زود گرفتيم و درمان هستي و يكتا كه از مسافرهاي امسال بودند از بركت‌هاي اين سفر بود.»

كارفرهنگي در بيمارستان

بچه‌هاي مبتلا به بيماري‌هاي سخت وقتي در بيمارستان بستري مي‌شوند، در هر دوره درمان 5تا 10روز بايد روي تخت بيمارستان باشند و دارو بگيرند، به همين دليل اگر دانش‌آموز باشند در دوره مدرسه از همكلاسي‌هايشان عقب مي‌افتند و از نظر روحي خيلي‌ها اميدشان را به ادامه تحصيل از دست مي‌دهند. همين مسئله باعث شد كه اعضاي اين خيريه به فكر كمك به اين بچه‌ها باشند؛ «با ارتباطي كه با بيمارستان‌هاي كودكان گرفته‌ايم، از روند بستري و ترخيص بچه‌هاي بيمار باخبر مي‌شويم. به‌خاطر همين تصميم گرفتيم مسئوليت آموزش آنها زماني كه در بيمارستان بستري هستند را به‌عهده بگيريم. خوشبختانه افراد زيادي عضو خيريه ما هستند، به‌خاطر همين فراخوان داديم و از بچه درسخوان‌هاي دانشگاه‌هاي مختلف تهران دعوت كرديم كه در اين كار خير سهيم شوند كه با استقبال خوب دانشجو‌ها هم روبه‌رو شد و همه بدون كوچك‌ترين نيت مادي به بچه‌هاي بيمار كه بستري هستند كمك مي‌كنند تا از نظر درسي از همكلاسي‌هايشان كه سالم هستند و امكان حضور در كلاس‌هاي مدرسه را دارند عقب نيفتند.» به جز اين، بچه‌هاي خيريه جديدا كار فرهنگي ديگري را هم شروع كرده‌اند؛ «يكشنبه‌ها ما در طبقه اول بيمارستان كلاس قرآن داريم؛ حتي آموزش نماز و وضو. بچه‌هاي بيمار خيلي استقبال كرده‌اند.»

بازسازي فضاي بيمارستان

نقطه روشن كارنامه اين گروه خيريه، بازسازي بخشي از بيمارستان بهرامي است كه سال‌ها متروكه بوده و به همت همه جوان‌هاي عضو اين گروه به‌طور كامل بازسازي شده و دوباره راه افتاده؛ «هميشه وقتي در مناسبت‌هاي مختلف به اين بيمارستان سر مي‌زديم و از جلوي اين بخش رد مي‌شديم با خودمان مي‌گفتيم يعني امكان دارد يك روز ما اين بخش را دوباره راه بيندازيم؟ بازسازي اين بخش يكي از روياهاي ما بود. شنيده بوديم كه قبل از ما چند گروه ديگر هم براي اين كار اقدام كرده‌اند ولي قبل از شروع كار به‌صورت جدي انصراف داده‌اند. از آنجا كه لطف خدا هميشه شامل حال خيريه ما بوده ، ما اعضاي خيلي خوبي داريم، افرادي كه تعدادشان واقعا زياد است. وقتي كه تصميم به بازسازي اين بخش گرفتيم، فراخوان داديم و استقبال جوان‌هايي كه دوست داشتند در اين كار به ما كمك كنند غيرقابل تصور بود. شايد باورش سخت باشد اما ما براي بازسازي فقط هزينه مواد و رنگ داديم و به جز اين، هركسي كه آمد و كار كرد، رنگ زد، سمباده كشيد، وسيله‌ها را جابه‌جا كرد و... فقط و فقط براي خودش و خداي خودش اين كار را كرد. انگار همه دوست داشتند پاداش كارشان شفاي بچه‌هاي بيمار اينجا باشد.»

البته سيد و دوستانش براي اين كار هدف ديگري هم داشتند؛ «مهم‌ترين هدف ما بازسازي نبود، ما مي‌خواستيم فضاي بيمارستان را براي كودكاني كه در آن بستري مي‌شوند مناسب كنيم؛ پر از رنگ و انرژي مثل فضاي شاد مهدكودك‌ها. حتي از روانشناس كودك كمك گرفتيم تا از رنگ‌هايي استفاده كنيم كه مناسب اين فضا باشد. به‌خاطر همين با اينكه اين كار را با 5نفر شروع كرديم اما خيلي زود تعداد زيادي از بچه‌هاي دانشكده هنر خبردار شدند و از اين كار استقبال كردند. كم كم تعداد افراد داوطلب آنقدر زياد شد كه بعضي روزها اصلا نمي‌دانستيم چطور بچه‌ها را در اتاق‌ها تقسيم كنيم.»

حالا مدتي است كه اين بخش راه افتاده و نصير و بقيه اعضاي خيريه از كارشان راضي‌اند و رضايتشان را نه از همراهي بي‌دريغ مدير و كاركنان بيمارستان كه از بچه‌هاي بيمار و مادرانشان گرفته‌اند؛ «وقتي بچه‌اي در بخش گريه مي‌كند و مادرش او را در آغوش مي‌كشد و عكس‌هاي روي ديوار را نشانش مي‌دهد تا ساكت شود و بچه براي مدتي هرچند كوتاه دردش را فراموش مي‌كند، اين پاداش من و همه دوستانم است... ما دوست داشتيم بچه‌هايي كه مجبورند مدتي در بيمارستان بستري باشند در اين فضا احساس غريبگي نكنند، به خاطرهمين از ايده‌هاي خيلي كوچك استفاده كرديم تا بچه‌ها را شاد كنيم. مثلا روي سقف اتاق‌ها‌ ماه و ستاره‌هاي شبرنگ كار كرديم، شب‌ها كه اتاق تاريك مي‌شود اين ماه و ستاره‌ها مي‌درخشند و بچه‌اي كه درد مي‌كشد و روي تخت دراز كشيده و خواب از چشم‌هايش رفته شايد با نگاه كردن به اين‌ ماه و ستاره‌ها براي چند دقيقه هم كه شده بيمارستان و درد را فراموش كند. حتي در اين فكر هستيم كه ميله‌هاي سرم را كه بالاي همه تخت‌ها روي ديوار نصب شده، به شكل شاخه‌هاي درخت تزيين كنيم تا اين فضا براي بچه‌ها مناسب‌تر شود كه البته اين ايده را براي انتهاي كار گذاشته‌ام تا بازسازي بخش‌هاي طبقه سوم هم كه فعلا در حال بتونه و رنگ‌كاري است تمام شود.»

اتاق رگ‌گيري يكي از آن جاهايي است كه بچه‌هاي بيمار خاطره خوبي از آن ندارند. اگر برحسب اتفاق از كنار اين اتاق در بيمارستان‌ها عبور كرده باشيد حتما صداي گريه بچه‌ها را داخل آن شنيده‌ايد؛ «خيلي از بچه‌ها وقتي قرار است به اتاق رگ‌گيري بروند واقعا مي‌ترسند، يكجورهايي انگار اين اتاق، اتاق وحشت آنها باشد. با اين سابقه ذهني وقتي مي‌خواستيم اتاق رگ‌گيري را بازسازي كنيم تصميم گرفتيم فضاي آن را آنقدر عوض كنيم كه بچه‌ها واكنش بهتري به اين كار نشان بدهند.»

حالا اتاق رگ‌گيري بيمارستان بهرامي، شبيه يك اكواريوم بزرگ آبي است؛ پر از ماهي‌هاي كوچك و بزرگ رنگي؛ ماهي‌هايي كه دورتادور اتاق از كف تا سقف شنا مي‌كنند. حالا پرستار اتاق رگ‌گيري كارش را راحت‌تر انجام مي‌دهد؛ با گريه و بهانه‌گيري‌هاي كمتر؛ «به جز اين سعي كرده‌ايم در هر بخش اتاق بازي راه بيندازيم آن هم با اسباب‌بازي‌ها و وسايلي كه تك‌تكش را از خيرين جمع كرده بوديم...»

يكي هواي ما را دارد

سيد و دوستانش اين كار را با دست خالي شروع كردند ولي ارادتشان به امام زمان(عج) آنقدر زياد بود كه هيچ‌وقت خسته نشدند؛ «كار بازسازي اين بخش براي خودش داستاني داشت و من واقعا حكمت خدا را در شروع آن به چشم ديدم. من آدم مذهبي‌اي هستم و ارادتم به امام زمان(عج) واقعا زياد است. اصلا به همين‌خاطر اين كار خير را از نيمه‌شعبان شروع كردم. وقتي كه تصميم گرفتيم اينجا را بازسازي كنيم من به فردي معرفي شدم كه قرار بود تمام رنگي را كه ما مي‌خواستيم اينجا استفاده كنيم به ما بدهد. قرار بود شب ايشان رنگ‌ها را به ما برساند و فردا صبح استارت شروع كار را بزنيم. وقتي داشتم با اين بنده خدا صحبت مي‌كردم ايشان متوجه ارادت و اعتقادات مذهبي من شد و نمي‌دانم به چه دليلي گفت‌وگوي ما خوب پيش نرفت و ايشان قبل از پايان مكالمه گفت: «برو رنگ‌هايي كه لازم داري را از همان امام زمانت بگير!» شنيدن اين حرف براي مني كه اين خيريه را برپايه اعتقاد به امام زمان(عج) و ارادتم به ايشان بنا كرده بودم، خيلي سخت بود، به‌خاطر همين بلافاصله گفتم: «مطمئن باش امام زمان كار ما را راه مي‌اندازد». وقتي اين حرف را زدم خودم هم فكرش را نمي‌كردم كه در عرض يكي دو ساعت اين مشكل برطرف شود چون آن موقع خيريه ما پشتوانه مالي نداشت و واقعا دستمان خالي بود. اما همان شب يك خير به من زنگ زد و گفت سيد شنيده‌ام كه مي‌خواهي بيمارستان بازسازي كني و باقيات الصالحات براي خودت بسازي، ما را هم در اين كار شريك كن. گفتم حاجي بسم‌الله! همان موقع 5ميليون تومان به‌حساب خيريه ما واريز كرد كه پول واقعا زيادي بود. تا قبل از آن صندوق ما نهايتا 300-200هزار تومان موجودي به‌خودش ديده بود. بعد هم يك نيكوكار ديگر 3ميليون تومان كمك كرد و هنوز بركت اين 8ميليون از خيريه ما بيرون نرفته.» حالا مدتي است كه كودكان بيمارستان بهرامي از نصير و دوستانش تاب و سرسره و وسايل بازي خواسته‌اند و آنها مطمئن هستند همان كسي كه تا حالا هوايشان را داشته دوباره آبرويشان را پيش اين بچه‌هاي بيمار مي‌خرد؛ «مدتي است دنبال خيري هستيم كه خودش بدون اينكه بخواهد به خيريه ما كمك مادي بكند، اگر توانش بود تاب و سرسره بخرد و به اين بچه‌ها اهدا كند.»

در خيريه ما همه مي‌توانند حضور داشته باشند

«زندگي فرصتي است كه نبايد از دستش داد»؛ براي اعضاي خيريه كودكان فرشته‌اند اين جمله عين واقعيت است؛ بچه‌هايي از طبقه‌هاي مختلف اجتماعي با شغل و مهارت‌هاي مختلف كه براي يك هدف بزرگ دور هم جمع شده‌اند. سيدنصيرالدين موسوي‌نژاد مي‌گويد: «يكي از مشخصه‌هاي اصلي خيريه ما برعكس خيريه‌هاي ديگر اين است كه براي كمك گرفتن سراغ آدم‌هايي نمي‌رويم كه از نظر مالي تأمين هستند. بيشتر اعضاي ما افرادي هستند با سطح درآمد معمولي كه شايد نتوانند كمك مالي زيادي بكنند اما با حضورشان و نقشي كه به‌عهده مي‌گيرند بهترين كمك را به ما و بچه‌هاي بيمار مي‌كنند؛ اصلا افتخار خيريه ما اين است كه شايد از نظر مالي قوي نباشد اما از نظر نيرو واقعا قوي است و محال است كاري بدون داوطلب بماند».

همين است كه حالا به جز نيمه‌شعبان، بچه‌هاي خيريه در مناسبت‌هاي ديگر هم بين بچه‌هاي بيمار مي‌روند؛ «امسال مراسم شب‌هاي قدر را در حياط بيمارستان بهرامي و مركز طبي اطفال برگزار كرديم. در مراسم شام‌غريبان هم بين بچه‌هاي مبتلا به سرطان وكم‌خوني حاد بوديم و پرچم سبزرنگي مزين به اسم حضرت ابوالفضل(ع) را بين آنها برديم. بچه‌ها، خانواده‌هايشان و حتي كادر بيمارستان حرف‌هايشان را روي اين پرچم نوشتند و امضا كردند و نماينده ما اين پرچم را به كربلا برد تا دلنوشته‌هاي اين بچه‌ها برسد به‌دست «عمو عباس» كه يك نظرش براي آنها كافي است.»

اعضاي خيريه كودكان فرشته‌اند حالا مدت‌هاست كه راه رسيدن به خدا را پيدا كرده‌اند؛ جوان‌هايي كه مي‌دانند براي مقرب شدن و براي بنده خوب خدا شدن نبايد راه دوري رفت. همين جا روي زمين هم مي‌شود فرشته شد و بال كشيد تا آسمان بزرگ خدا كه پر از خير است و بركت.

 

کد خبر 283038

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha